نوشته های یک دختر سرگردان

کربلا1

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

الان درست یک هفته اس  که از کربلا برگشتم...کربلا...جایی که ارزوشو داشتم...جایی که با دودوتا جارتای اونموقعم جور نمیشد..اما با دودوتا چارتای خدا....

خیلی حس بدیه اینکه فکر کنی،جایی رفتی که قدرشو ندونستی..فر کنی هیج تغییری با هفته قبلت نکردی...یه لحظه به ذهنت بخوره که سود که نکردی هیچ...ضرر هم...کاش این حساب کردتای ضرر و سود تو وحود حذف بشه...نابود بشه..اینا ممکنه یه نشون از مقبول نبودن زیارت باشه...نه نمیخام این طور باشه...من با دل پر اومدم...نمیخام دست خالی برگشته باشم...

****************

این نوشته مال مال 24 اسفنده دو سه روز پیش!!!

امروز با زهرارفتیم امامزاده محسن...زهرا عبدالهیی که دوست دوران راهنمایی....دوراردور خبر از سرطان مادرش ناشتم...اما از جزیات شفا دادن توسط امام رضا نه....اخه جقدر تو خوبی امام...مهربونم...ارام جونم....اقا مثه همیشه هوامو داشته باش....رفتن زیارت پسر امام موسی کاظم یعنی برادر امام رضا...چقدر حس خوبیه...یاداوری کاظمین و....

کاظمین وقتی وارد حرم شدم بهت بود بهت....اما نگران نگران از اینکه نکنه همینطور سرد بدون قطره ای اشک سفرم تموم بشه ..همونجا همون لحظه بغضتم ترکید ....هنوز هم هق هق های بلندم کنار ضریح  تو گوشمه...چقدر اروم شدم...جقدر خالی شدم...داره کم کم باورم میشه که جنس غم حسین فرق میکند....

میخام به خودم بقبولونم که زیارتم قوبل شده...اقا جان امام حسینم....دوباره دعوتم کن...دعوتم کن تا باورم بسه زیارت اولم قبول شده...میترسممم ...میترسم...

نوشتنم از کربلا هنوز تموم نشده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۶
دختر سرگردان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی