نوشته های یک دختر سرگردان

یه روزی میای

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ

نمیدونم کی...

ولی یه روزی...یه وقتی ....میدونم میای...

نه سوار بر اسب سفید نه سوار بر پرادو نه حتی سوار برپراید

پیاده ...آره پیاده...

چه اشکالی داره با هم دیگه قدم به قدم پیاده روها متر کنیم...چه اشکلی داره پولمون قد تاکسی نباشه و سوار اتوبوس بشیم

نمیدونم کی...اما مطمعنم امام رضا حاجت زایراشو میده..

یه روزی وایسم جلوت به چمات نگاه کنم...دلم بلرزه از عشقت و ته دلم ارووم که خدا بهترینشو واسم فرستاده....تو چشات نگاه کنم و تمام عشقای پنهون شده دلمو به پات بریزم..  تو چشمات نگاه کنمو دلم قرص شه به مردونگیت...به عشق که دلم گرم شه که این مرررد منو دوست...

نمیدونم کی..چه جورییی...چه طور..ولی من دلم به خدا و امامم قرصه..

وقتی که تو دار دنیا فقط عشق به خدا رو داشته باشی...همین واسم از جهانم کافیه!!...

پ.ن:ببخش که بلد نیسم عاشقانه هایم را زیبا بنویسم...ببخش که همیشه انشایم در مدرسه ضعیف بود...مرا با همه ضعفهایم دوست بدار!!.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۹
دختر سرگردان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی