یک هفته ای میشه که (کمک)مربی پیش دبستان شدم...دقیقا چیزی که هروقت حرفش میشد ازش فرار میکردم...اما وقتی اتفاقی واقعاااا اتفاقیی بهم پیشنهاد شد و منم از روی حالا یه امتحان قبول کردم...میبینم چقدر دوست دارم اینکارووووچقد اشتیاق دارم فردا صب بشه و برم کنار بچه های دوست داشتنی و شیطون...دنیایی که تکراری نیست..کنسل کندده نیس..حقوقی نیست...اما عشق هست...انگار حسی که همیشه به دنبالش میگشتم اینجا منو ارضا میکنه
خدایا شکرتتتتتت...گاهی این فکر میاد سراغم اینقد درس خوندی..ارزو داشتی حق تو اینجا نبود...اما....این شغل حال دلمو خوب میکنه...
نمیدونم چه آینده ای در انتظارمه...نگرانم
خدایا منو با نعمت سلامتی امتحان نکن...میترسم کم بیارم...
عبد بودن...یک سخنرانی و یک تصمیم...چقد شیرینه حس عبد بودن و عبد واقعی...
خداروشکر تونسم تصمیم دیگه ای از جنس قرآن بردارم...حفظ تندر...جز10.....از بین اون همه دختر که پارسال رفتیم کلاس حفظ فقط من ادامه دادم..چقدشیرین..و چقدر نگران کننده که نکنه منم چند جز دیگه عقب بکشم...یا نه گیرم حفظ کامل..اگه بعدش فراموش بشه چی...یا نه گیرم فراموش نشه..اگه دلم قرآنی نشه..اگه اخلاقم قرانی نشه...میترسم...خدایا رهایم نکن
حذف تلگرام...خودم که میدونم دلیلش چیه...خودم میدونم..این حس زودرنح بودن ..یا شایدم خسته از تحقیر...یا شایدم خسته از این تنهایی...23سال گذشته و نتونسی دوست دایم داشته باشی...چقدر نیاز دارم به این حس...چقدر نیاز دارم به حس دوست داشته شدن(کاملا حلال😆)
چقدر خوبه که روی دیواری مینویسم که کسی منو نمیشناسی...دیواری که نگران طرز فکر بقیه راجع خودم نیسم...خود واقعیم...
میخام یک ماه تلگرامو بذارم کنار...اخه کی با تو کار داره که حالا نگران باشی اگه نباشی کارشون لنگ میشه ...اگه کسی کار واج داشته باشه پیام مبده😳
مثل عاطفه تنها کسی که سراغ ازم گرفن امروز ...بعد از اینکه دیشب دیلیت اکانت کردم....
اوووف چقدر حرف زدم....
چقدرحال ادمو خوب میکنه...حالا با حذف تلگرام اینجا خونه من..خونه تنهاییی من رونق بیشتری میگیره...امیدوارم
یا عباس...با باب الحواحج
کربلا...بین الحرمین....