نوشته های یک دختر سرگردان

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

فکر دادن ادرس وبلاگ به بعضی دوستانم باعث شد نگاهی به این دیوار مجازی بندازم...

و چشمم به متنی که پارسال این موقع ها نوشتم بیفته...باور کردنی نیست...

امسال مربی شدم با همه نگاهای خاص بقیه مربی ها با همه طعنه های مربی ها...

این عزت رو از حضرت عباس میدونمو بسـ..

هرچند بچه ها ۶تا ان البته به اضافه۶تای بچه های قران...اما راضی ام...هرچند حقوق ۲۵۰تومن میگیرم...اماراضی

برکت در پول رو به عینه دیدم وقتی از ۲۵۰تومن فقط۱۰۰تومنش به دستم رسید...اما هربار به بهونه  ای خاستم خرج کنم نشد!!!

باوجود ولخرجی ها و کافه گردیاا و خریدا هنوز اون پول دست نخورده...برکت یعنی همین...

رفته رفته تعداد بچه های قران زیادد بشه و به تعدادشون۱۰تومن به من داده بشه...

دلم میخاد تک تک این پولارو،ثبت کنم...تا یادم نره حال و روزای الانمو.....

دلم میخاد ارشد بخونم...اما نمسدونم چیی؟!!!

۱۰جز پایانی قرانم شروع،شده وکاهلی من هم...

نکنه حالا که توی سرازیری نهایی رسیدم کم بیارم...خدایا نمیخام...اسن،توفیقو از دست بدم کمکم کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۰
دختر سرگردان