نوشته های یک دختر سرگردان

اخه این دل لنتی چرا اینقدر ارومی چرا بی قراری نمکنی

چرا یبارم ک شده شکایت نمیکنی

چرا همیشه راضی میشی

بسه 

عصیان کن 

انکار کن 

شکایت کن

نپذیر

یه بارم شده قبول نکن

خدایا منو ببخش بابت همه بدیام بابت همه بی عرضه گی هام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۱
دختر سرگردان

فکر دادن ادرس وبلاگ به بعضی دوستانم باعث شد نگاهی به این دیوار مجازی بندازم...

و چشمم به متنی که پارسال این موقع ها نوشتم بیفته...باور کردنی نیست...

امسال مربی شدم با همه نگاهای خاص بقیه مربی ها با همه طعنه های مربی ها...

این عزت رو از حضرت عباس میدونمو بسـ..

هرچند بچه ها ۶تا ان البته به اضافه۶تای بچه های قران...اما راضی ام...هرچند حقوق ۲۵۰تومن میگیرم...اماراضی

برکت در پول رو به عینه دیدم وقتی از ۲۵۰تومن فقط۱۰۰تومنش به دستم رسید...اما هربار به بهونه  ای خاستم خرج کنم نشد!!!

باوجود ولخرجی ها و کافه گردیاا و خریدا هنوز اون پول دست نخورده...برکت یعنی همین...

رفته رفته تعداد بچه های قران زیادد بشه و به تعدادشون۱۰تومن به من داده بشه...

دلم میخاد تک تک این پولارو،ثبت کنم...تا یادم نره حال و روزای الانمو.....

دلم میخاد ارشد بخونم...اما نمسدونم چیی؟!!!

۱۰جز پایانی قرانم شروع،شده وکاهلی من هم...

نکنه حالا که توی سرازیری نهایی رسیدم کم بیارم...خدایا نمیخام...اسن،توفیقو از دست بدم کمکم کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۰
دختر سرگردان

به حرف که باشه..خیلی چیزا آسونه...اما پاش بیفته میفهمی که چقدر ضعیفی...

دوسال پیش توی اردوی فریدونشهر...اتوبوس پراز دانشجو نزدیک بود بیفته توی دره...دقیقا همون لحظه ای که ماشین به سمت دره نزدیک میشد..دستمو گذاشتم رو سرمو مطمئن شدم دیگه کارت تمومه!

همونجایی که به عنوان مسئول بودم...اما تنها به یک چیز فکر کردم و اون مرگ!...ااون اتفاق اولین و تا به الان اخرین لحظه ای بود که مرگ رو خیلی خیلی نزدیک دیدم..اون اتفاق اولین باری بود که به ضعیفی خودم یقین پیدا کردم..اما چ میشود کرد با اینکه فراموشکاری...

امشب کلیپی از شهدای مدافع حرم با صدای فرزاد فرزین پخش شد...خیلی مردونگی میخاد توی عمل هم پای اعتقاداتت وایسی...آخه یه چادر سر کردن و تازه به به چه چه شنیدن دیگران که دیگه سختی ای نداره...اونجایی که نمیتونیی...اونجایی که به معنای واقعی کلمه ضعیف میشیو هیچ کاری از دستت برنمیاد اما یه یاعلی میگی و محکم همونجایی که بودی  وای میسی و قدم به جلو برمیداری مردی...

خدایا من خیلی ضعیفم...

ضعیف بودن یعنی حتی نتونی جلوی ی نفس وایسی...ا

ما اگه پشتت به خدا گرم باشه...میشه...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۰
دختر سرگردان

الان درست یک هفته اس  که از کربلا برگشتم...کربلا...جایی که ارزوشو داشتم...جایی که با دودوتا جارتای اونموقعم جور نمیشد..اما با دودوتا چارتای خدا....

خیلی حس بدیه اینکه فکر کنی،جایی رفتی که قدرشو ندونستی..فر کنی هیج تغییری با هفته قبلت نکردی...یه لحظه به ذهنت بخوره که سود که نکردی هیچ...ضرر هم...کاش این حساب کردتای ضرر و سود تو وحود حذف بشه...نابود بشه..اینا ممکنه یه نشون از مقبول نبودن زیارت باشه...نه نمیخام این طور باشه...من با دل پر اومدم...نمیخام دست خالی برگشته باشم...

****************

این نوشته مال مال 24 اسفنده دو سه روز پیش!!!

امروز با زهرارفتیم امامزاده محسن...زهرا عبدالهیی که دوست دوران راهنمایی....دوراردور خبر از سرطان مادرش ناشتم...اما از جزیات شفا دادن توسط امام رضا نه....اخه جقدر تو خوبی امام...مهربونم...ارام جونم....اقا مثه همیشه هوامو داشته باش....رفتن زیارت پسر امام موسی کاظم یعنی برادر امام رضا...چقدر حس خوبیه...یاداوری کاظمین و....

کاظمین وقتی وارد حرم شدم بهت بود بهت....اما نگران نگران از اینکه نکنه همینطور سرد بدون قطره ای اشک سفرم تموم بشه ..همونجا همون لحظه بغضتم ترکید ....هنوز هم هق هق های بلندم کنار ضریح  تو گوشمه...چقدر اروم شدم...جقدر خالی شدم...داره کم کم باورم میشه که جنس غم حسین فرق میکند....

میخام به خودم بقبولونم که زیارتم قوبل شده...اقا جان امام حسینم....دوباره دعوتم کن...دعوتم کن تا باورم بسه زیارت اولم قبول شده...میترسممم ...میترسم...

نوشتنم از کربلا هنوز تموم نشده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۵
دختر سرگردان

هنوز باورم نمیشه...من کربلا....

امام حسین....

23 آذر 94 تاریخ پستیه که در مورد کربلا نوشتم...

چقدر شیرینیه رویایی که تو سرت برای خودت میساختی حالا داره به واقعیت تبدیل میشه ...

اینکه دلم میخاست پول کربلا با پول حقوق خودم باشه و خداروشکر که این اتفاق افتاددد 

...

کربلا...جایی که یکسال عطش رسیدن بهش رو داشتم .اما کمههه کم...باید  این عشق...این عطش...این لحظه شماری ها برای لحظه دیدار بیشتر باشه ..کمههه کم   ...

شاید وقتی اون اوایل عطش کربلا گرفتم به خاطر تغییر وتحول دوست کربلایی بود ....

خدایا کربلات رو نقطه عطف زندگیم قرار بده ...نقطه ای که بعداز اون پر از اتفاقات خوب باشه برام ..برای خودم نوید مامان و بابا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۰
دختر سرگردان

چقدر بابام خوب منو شناخته...وفتی به مامانم گفت تو روحیه اش اثر مییگذاره....

دختر پاک...دختری که تاحالا کسی بهش ابراز علاقه نکرده دخترییی  که تاحالا دلبری برای کسی نکرده اما دلبر پیدا کرده...حساسه زود میبازه خودشو

پیش خودش یه رویا میسازه با همه چیزایی که دوست داره...خب رویاس باید پر از چیزای دوست داشتنی باشه...وبعد از 1 یکسال هنوز

چقدر راحت دلبریده..کسی که عاشقه هیچ وقت قیمتی روی احساش نمیگذره برای معشوق...اصلن دنیای عاشقی دنیای حساب کتاب نیست...دنیای یکی بده یکی ببرنی...دنیای عاشقی واحد پولش فقط عشقه عشقه

حس آدمی رودارم که شکست عشق خورده...

کسی که ندیده عاشق شد . موقع دیدن شکست خورد..

این حس برام جدیده نداشتم این حس

هه چقد مسخره اس

.

.

.

دلم حس عاشقی میخاد دلم دلبر میخاد...دلبری که دلبر خدا و همسشرش باشه...دلبری که به دلبریش دلم قرص باشه

...دلبری که دلبرش باشم

چقد دلم هوای عاشقی داره.....

لایه جدید...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۵
دختر سرگردان

و اذا مس الانسان اضر دعا لجنبه ی او قاعدنا او قاعما فلما کشفنا عنه ضره مر کم یدعنا الی ضره...توبه جز11 ایه12

وقتی هیچ قدرتی به غیر از خدا تو رو نجات نمیده و قتی در حالت اضطرار هستیییی.. خدارو صدا زدم امروز تو بیمارستان زینب توی بخش سونوگرافی...وفتی ماه ها بودم موقع خندیدن یه چیزی ته قلبم نمیذاشت خندم از ته دل باشه یه نگرانی...یه غم...

ای دختر گریون ...ای کاش این خصیصه دم مشک بودن اشکم از بین میرفت...ایت خصیصه ای که تو رو ضعیف نشون میده....قدرتو میگیره....حتی اگه پاکم کم...قرمزی اشک چ کنم...

امروز از حواسپرتی دفترچه بیمه ام جا گذاشتم و با با مجبور شد تا س راه سیمین رو بیاد ...وقتی قبلش اشک ریخته بودم...طبق معمول و هم برای نگرانی سونو و هم پشت گوشی وقتی بغز الود ب بابا گفتم دفترچه رو بیار...اینقدر اشک ریختم ک حتی جلوی دکتر هم نتونستم خودمو کنترل کنم...چقدر دکتر ماهی بود...چقدر بهم ارامش داد ..چقدرررر اروم شدم ..مثه دختر بچه 6 ساله پریشون بزرگتری ارومم کنه... توی این شب عزیز به حق امام غریبم امام حسن خدا هرچی میخاد بهش بده...چقدر با دقت بررسی کرد و من تنها نگران و خدا...چقدر قبلش ک منتظر بابا بودم از امام حسن و پیامبر وامام رضا کمک خاستم...نذر کردم...لنگه دیگه گوشواره ام رو برگردونم به صاحبش پیش لنگه دیگش...کی میدونست گم شدم گوشواره حالا به فریادم برسههه...و عسی ان تکرهو شیعا و هو خیر لهم و عسی ان تحبوا شیعا و هو شر لکم....

موقع انجام کار دکتر اذان پخش شد...و من چقدر نادان بودم که صدا زدن خدارو بفهمم تنها نیستم که خدا بالاسرمه و نگران نباش....چقدر ارامش داشت شروع کا ر دکتر با اذان گوشیم در شب 28 صفر....خدا جونم منو بخبخش به خاطر همه فراموشی هام غفلت هام گمراهی هام.....

این قدر امروز رو به اشک گذروندم که یادم رفت بگم از 150 هزار ت حقوقم...میخاستم 100 تومنشو برای سونو بدم اما فداموشی دفترچه و اومدن بابا ...باعث شد حقوقم پیشم بمونه...هرچند قبلا هم 400 تومن حقوق کار اینترنتی گرفته بودم..اما این 150 تومن شیرینتره...حلالتره...گواراتر برای یه ماهی ک کار کردم و انشالله کم نذاشتم ...اما حسنم آقا جونم شروع حفظ تندتر رو در میلاد شما انجام دادم و حالا شب شهادتتون...اقا شرمندم.....

   ث

من مطعمم که امروز معجزه یود...دووست دازم که قطعا همین ور بوده

یا باب الحواحج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
دختر سرگردان

نمیدونم کی...

ولی یه روزی...یه وقتی ....میدونم میای...

نه سوار بر اسب سفید نه سوار بر پرادو نه حتی سوار برپراید

پیاده ...آره پیاده...

چه اشکالی داره با هم دیگه قدم به قدم پیاده روها متر کنیم...چه اشکلی داره پولمون قد تاکسی نباشه و سوار اتوبوس بشیم

نمیدونم کی...اما مطمعنم امام رضا حاجت زایراشو میده..

یه روزی وایسم جلوت به چمات نگاه کنم...دلم بلرزه از عشقت و ته دلم ارووم که خدا بهترینشو واسم فرستاده....تو چشات نگاه کنم و تمام عشقای پنهون شده دلمو به پات بریزم..  تو چشمات نگاه کنمو دلم قرص شه به مردونگیت...به عشق که دلم گرم شه که این مرررد منو دوست...

نمیدونم کی..چه جورییی...چه طور..ولی من دلم به خدا و امامم قرصه..

وقتی که تو دار دنیا فقط عشق به خدا رو داشته باشی...همین واسم از جهانم کافیه!!...

پ.ن:ببخش که بلد نیسم عاشقانه هایم را زیبا بنویسم...ببخش که همیشه انشایم در مدرسه ضعیف بود...مرا با همه ضعفهایم دوست بدار!!.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۹
دختر سرگردان

باید زنجیر محکمی بخرم باید این نفس سرکش را در بند کنم...که این گونه بی مهابا مرا به هر طرف نکشاند 

باید زنجیری بخرم و نفسم را بنده خود کنم نه من بنده او...

ای کاش این لذت لعنتی نبوددددد

خدایا حتی خجالت میکشم که برایت حرف بزنم ..چه کنم..چاره درمان چیستتتتت 

خسته شده ام خستههههههه

خستههههه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۰
دختر سرگردان

روزی که خانم داد خواه منو زینب و فهیمه رو گفت بریم مدرسه بهمون گفت میخوان مدیران آینده رو تربیت و کنن و از لحاظ مالی و پول و...اووووف

امتحان وروودی دادیم از بین ما سه تا من قبول نشدم...اما ازیاران دست بر نداشتم تا شدم یه یارانی...دخترای پر از استعداد ....و یاد گرفتن خیلی چیزاااا خیلی...

اینکه مثلا برای اولین باربود فهمیدم تو این دوره هم میشه شاعر بود و شاعربودن فقط مختص زمان سعدی و حافظ نیست:))))))

یا اشنا شدن با کتاب و کتابخونیی..پایه ریزی همین اعتقاد نصف و نیمه الانم...

مطمعنم یاران معجزه بود از طرف خدا که اگر نبود توی پیچ و خم نوجوونی سر از ناکجا آباد در می اوردم

با وجود این شایدمن مثله خیلی از بچه ها کتابخون حرفه ای نبودم یا دست به قلم عالی نداشتم..یا اهل تفکر نبودم..اما لنگ لنگان خودمو میکشوندم..ولاسای اقای صفاریان و چیزایی کع اصن ازش نمیفهمیدم!!هنوزم حسرت میخورم که چرا از ترس تا حسینه رفتم و اما سر کلاس استاد نرفتم اونم فقط به خاطر اینکه نکته ازم سوالی بپرسه و بلد نباشم...حالا بعد از10سال...دیدن دورادور بچه ها یه حسرت تو دلم میذاره....

دانشجوی پزشکییی..دانشجوی ارشد دانشگاه تهران..خانم کارگردان...هر کودوم منو به فکر میبره که تو هدفت چی بوده و هم دوره ای هات چه اهداف بلندتری داشتن...البته همشونوم موفق نشدن و بعضا باعث تاسف..اما من...من....هدف کوچیک و رو انتخاب کردم و بعد شاید به کوچکترش راضی شدم...ای کاش اهداف بلند تری داشتم...ای کاش...نه به خودم حق نمیدهم به خاطر شرایط خانوادگی سرنوشت من اینگونه باشه....

خدایا حسادتم رو از بین ببر ..این حسادت لعنتییییییییی به مهناز ..وترس از هیچ کاره نشدن...خدا قدرتی بهم بده تا اهداف بزرگی پیدا کنم.....

هنوزم دیر نیست...نکند مشغول این دنیای بزک کرده شوم و اهداف پایین و زبون😦😦

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۴
دختر سرگردان