نوشته های یک دختر سرگردان

ماه دوم تابسون هم داره تموم میشه ومن هنوز....

*از تنها کاری که تابسون شروع کردم راضیم چون ازش لذت میبرم ...عاشقشم....میدونم تواناییشو دارم(اینو نشتم تا همیشه یادم بمونه) ...میدونم خدا راضیه... فقط نگرانم کم بیارم...میخام این بار خودمو ثابت کنم  به خودم... خدایاا..کمکم کن..

*آروم اروم داریم اثباب کشی میکنیم..برای اخرین بار...به جایی که همیشه آرزشو داشتم از بچگی از وقتی که آرزو داشتن رو یادگرفتم...منتظراین روز بودم.... گاهی فکر میکردم به این آرزو نمیرسم..حسرت نبود...اما آرزو بود..... بالاخره مع العسر یسرا شد... از تایپ کردن یسر مرددم ..... این ارزو واقعا یسر است یا عسری با شکلی جدید.... نمیدانم ...

*این خونه قطعا تاسالهای سال یادم میمونه از خواستگارهای خاصش!!...از حس بزرگترشدنم ....

*استادی گفت از اعتکاف که به زندگی دنیایی برگردین خدا امتحانهای سختی از شما میگیرد...شک ندارم امتحان است...شک ندارم این امتحان خواسته خودم بود....خدایا...کمک کن...خدا کمی پشیمانم از خواسته ام

*چقدر لذت دارد فهمیدن آیاتت.... ونبلوکم بالشر والخیر فتنه و الینا ترجعون... تازه معنی زندگی را فهمیدم با هم نیم آیه از قرآنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۶
دختر سرگردان

هنوز به اینجا عادت نکردم هنوز به نوشتن عادت نکردم

باید عادت کنم

دوست دارم ب نوشتن عادت کنم!!

دیروز عید فطر بود دوست داشتم با دست پراز ماه خدا خداحافظی کنم ..صد حیف

از خدا عیدی خواسته ام  نمیدانم چی فقط خواسته ام!!!

نوشته ای  از ماههای قبل:


خواستن فقط و فقط مال خدا بود و هست

کاش از مردم هیچ گاه چیزی نخواسته بودم!

هنوز دیر نشده است...

این اولین خواسته ام از خداست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۴
دختر سرگردان

درست 3ماه دیگه من 22 ساله میشم...باورت میشه22!!!!!

بچه تر(!)که بودم فکرمیکردم وقتی برم دبیرستان خیلی بزرگ میشم...

اول دبیرستان   که رفتم فکرمیکردم دیپلم بگیرم خیلیی بزرگ میشم...

پیش دانشگاهی که رفتم فکر میکردم دانشگاه مال آدم بزرگاس...

وقتی ترم اول دوم  بودم فکر میکردم ترم آخر خیلی حالیم میشه....

وحالا ترم اخر دانشگاهم!!!!

اما افسوس ...افسوس ...باید فکری برای بزرگترشدنم میکردم

ترم آخر دانشگاهم اما هنوز نمیدونم چی میخوام؟!!!ادامه تحصیل ....کار ....یا هردو!!!

خدایا کمکم کن که بفهمم!!!گریه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۵
دختر سرگردان

بعضی دردا همیشه باهاتن همه جا باهاتن اینقدربهت نزدیکن ک نمیبینیشون

...

ففط کافی هرازگاهی ی اتفاق و ی جریان تازه اوناروبیادت بندازه....تعجب میکنی از فراموشیشون..

 

تعجب میکنی از شاد بودن خودت.شاید...بگذریم..

تونمیتونی جز نگاه کردن کاری بکنی اهل غصه خوردن اونم مدت مدید نیسی چون دلیلی برای این کار نمیبینی چون باغصه خوردن چیزی حل نمیشی دلبلی نمیتونی برای بودن تو این شرایط داشته جز ←وانسان را درسختی آفریدیم.....

کسی چ میداند یسر بهد ازعسر چ زمانی است من اما  میگویم شاید قیامت

...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۶
دختر سرگردان

از زمانی ک کامپیوتر خریدم یک وبلاگ خوان نیمه حرفه ای بودم و همیشه وبلگارو رصد میکردم اون موقع شبکه های اجتماعی توبورس نبود و تنهاتفریح من وب گردی بود اما حالا بعدازچندین سال ب خودم جرعت دادم و وبلاگ زدم همیشه انشام بد

...

عه عه یادت رفته دقت کن نباید مدام ضعفتو بخودتو ودیگران بگی ...به جای اون تفکر کن و راه حلی براش پیدا کن

و این شروع اولین راه حل

...

      بسم الله الرحمن الرحیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۲۹
دختر سرگردان